گاه نوشت



من یه ادم خودخواهم اصن

اونقدر خودخواه که یه خط بطلان کشیدم رو تمام چیزایی که حالمو بد میکنه

و این فرم شدنو دوست دارم

دارم سعی میکنم نزدیک این مدل شدن شم

یه ادمِ سبک جدید

فلان رفیقم زبونش تند و تیزه و من؟

بی خیالش شدم

تموم کردم دوستیمو

تنها بودن بهتر از حرفای مسخره شنیدنه

نشستمم خودمو به بیرون رفتن دعوت کردم حالم بهتر شد(:

زندگی هنوزم جریان داره

و من برگشتم


یه سایت هست مخصوص کنکوریا!

میرم مرورش میکنم

یه نوع مرضِ بی درمانه شاید :|

مرور میشه واسم تمام خاطرات 4 سال دبیرستان و حتی قبل تر ها

اونجایی که ذوق کرده بودم ک معدلم شده بالای19.70

بعد یادم میفته نهایی ها چه ذوقی کردن خانوادم

یادم میفته روزایی ک از نهایی ها ک میومدم میشستم اهنگ میزاشتم و سیب زمینی سرخ کرده میخوردم و کیف میکردم و افتخاز میکردم به خودم

تابستان سال پیش سال بدی بود .

چه قدر گریه کردم

و چه بد گذشت

و الان ک اومدم دانشگاه فک میکنم اون دختر سابق کجاس؟

چرا دغدغش دیگ مثل سابق فقط درس نیس؟!

چرا محو تنهاییاش شده و هنذفری بگوش گوشه تخت خوابگاهشه؟

چرا باید برنجه از حرفای بقیه؟ چرا یه تیک از ذهنش تعلق گرفته به یه حسی ک نمیدونه تهش چیه؟

چرا شکسته شده؟

کاش بتونم جم و جور کنم خودمو

کاش بتونم بخندم به این زودی به الانم

و کاش باز بود یه حرفی از یه کسی کِ 

و کل انرژی من تامین میشد! مثل هربار 

میتونم جم و جور کنم خودمو من همونمقوی و پرانرژی

و مغرور بی عشق شاید! 

این تیک اخر بیشتر از قبل محوم کرده

میم ازم پرسید عاشق شدی نه؟

گفتم اولش نه 

ولی ته دلم میخاس بگ تا حدی اره

انگار ک از چشمام خوند گف اره شدی! اوضاعت مثل خودمه

و من هیچ جوابی نداشتم ولی قبل خواب کلی گریه کردم ک چرا سرکش نمیکنم این حس رو؟ مطمینم اطرافیان فک میکنن من مغرور بی حسم

و هیچ کس نمیچرخه تو ذهنش ک اره اینم دل بست! 

#مربوط به ش


چقدر بد شد

زمان اعتراض نمرمم گذشت

امروز جواب درخواستمم میاد نگرانشم :(

دیگ واقعا نمیکشم خدا

دختره منو اون روز تو دانشکده دیده بعد میپره بغلم میگم چی شده؟

میگ فلان چیزی ک گفتی حاجت داد! مرسییی و این حرفا

عمیقا خوشحال شدم واسه خوشحالیش اما حال من الان دقیقا فرم کسی شده ک نسخه کمک میپیچه ولی مال خودش کاری نمیتونه کنه

میگن خدا تو دلای شکسته نشسته از رگ گردنم نزدیک تره به آدم

خب پس چرا منو نمیبینی؟ :/ :(

اون روزم یکی از دخترا میگ من نه اهل نمازم و نه عبادت

اهل هیچی نیستم تو ک اهلشی دعا کن

دیگ اون موقع سرم سوت کشید دیگ فقط گفتم باشه حتما ولی نزدیکی به خدا مطمینم به این چیزا نیست  تو ام دعام کن 

دوست داشتم بگیرم بغلش و به اندازه تمام حرفای دلم کنارش گریه کنم

این وضعیت الان حق من نیست

امروز لطفت رو شامل من کن.

چون دیگ واقعا نمیکشم.

حتی زبونم به نذر نمیچرخه فقط یه مادر شهید بود

اونو صدا کردم.

پ.ن: ارباب سرم برای حرمت درد میکند! #بین الحرمین

پ.ن2: .

پ.ن3: قضیه امروز حل شه تو رو خدا :(


1

رسما و کم کم داره امتحانامون تموم میشه و منم استرس این امتحانای باقی رو دارم اما هی ته دلم خودمو اروم میکنم و میگم میتونم

ادم به امیده که زندس

چن روز پیش یه دختره رو تو دانشکده بغلیم :.دی دیدم ظاهرا خیلی خوب و دوست داشتنی بود! البته از اون سبکایی بود ک من چندان خوشم نمیاد از اون جادر به سر های ارایش نسبتا غلیظ دار.

البته هی به خودم میگم تموم کن این بازی کثیفو: دی

جون ادم از فردای خودش بی خبره و ممکنه اون ادم فردای من باشه مثلا

خلاصه میخاس کنکور بده و شمارمو گرف دیدم نمیتونم واقعا راهنماییش کنم 

گفتم نمیتونم

برگشت نگا کرد بهم و گف همین؟ کلا شما ها همتون همینید :|

فکر کردین چی هستین کی هستین؟ :|

دارم فکر میکنم این روزا حوصله توضیح واسه مامان و بابام ندارم اونوقت بشینم وقت بزارم واسه یه غریبه ؟! پ هیچ توضیحی ندادم 

ولی بعدش اعصابم خورد شد و از دلش درآوردم :/

2

از راننده سرویس دانشگا خوشم نمیادقبلی بهتر بود

ولی اون سرویس ظهریه عشقه*_*

انقدررر دوسش دارم جای پدری ک وقتایی ک نیس دلم نمیاد زنگ بزنم ببینم کجاس و بخاطر من زودتر بیاد

3

و خداوند! ریمل و شیرکاکاوو و بستنی و شیرموز و موسیقی رو واسه اعصاب خوردگی های اینجانب افرید

4

این روزا فقط سعی دارم خودم حال خودمو خوب کنم

کاش راحت بودم با خانوادم: (

و همه چی رو میگفتم

هم درسی هم اجتماعی

5

هنوز ک هنوزه دارم جوره اون تنبلی قبل کنکور رو میکشم و حسرت میکشم.

سر خود اصل 'رتبع'

ولی بازم الهی شکر

6

عاشق هوای بارونی و قدم زدن تو اون هوای لعنتی

نیازمند دعادعا

بخصوص واسه این امتحانای اخریم

بخصوص واسه قضیه اون درسم


خب

نمیگم ادم خیلی موفقی بودم خودم و اینا رو اصلا و ابدا به عنوان یه مشاور نمیگم به عنوان  یه دوست یا یه نفری ک پارسال شرایط شما رو داشته میگم

1

ته دلتون میدونم ممکنه نگرانی داشته باشید  ولی در جهت منفی زیاد نباشه لطفا

ازمون هایی که تا الان دادی ن کنکور بوده نه جایی از ایندت ثبت میشه اون ازمون ها صرفا واسه تست خودت بوده ک ببینی شرایط چجوریه

ولی تو کنکور قرار نیست صرفا همون نتیجه رو بگیری! 

به قول یکی از هم دانشگاهی ها هیچ کس تا روز کنکور نمیتونه حدس بزنه رتبشو!!! پس پیش بینی ممنوع! شاید همین کنکور ک فکرشم نمیکنی بشه بهترین ازمون زندگیت ^__^ از کجا میدونی هااا؟؟؟

پس پیش بینی و غم اینک اخ من نمیرسم به رتبه دلخواهم ممنوع :/ 

شب کنکور زود بخوابید! ک صبح سرحال باشید و سرجلسه خواب الود نباشید

3

سر جلسه اگر دیدید سوالی بلد نبودید خودتونو نبازید!!!! نبازید !!!!

4

لباس راحت  سرجلسه بپوشید ترجیحا ارایش ممنوع ک  پوستتون هوا بخوره و نگران پاک شدنش نباشید

5

یه سویشرت هم بردارید ک اگ جلو کولر افتادین سختتون نباشه

من روز امتحانم تو افتاب شدید بودم رفتم پیش مراقب همون اول ک شلوغ نبود سالن ؛ گفتم اینو درست کنید خلاصه از حقتون ' اگر میتونید' دفاع کنید.

6

سعی کنید صبح قبل ازمون با کسی بحث و دعوا نکنید ک سر جلسه فکرتون مشغول نشه هرکی هرچی گف بگید چشم درست میگید

قبل کنکور از مامان و باباتون بخواید دعا کنن واستون

ایت الکرسی بخونید و امام جواد رو صدا کنید

8

جن تا مداد و پاک کن یادتون نره ساعت مچی درست(خواب نمونده باشه)

یکی دو تا دستمال کاغذی ک اگ احساس ابریزش بینی داشتید مشکلی پیش نیاد

صبحانه هم سعی کنید خوب بخورید 

واسه تون دعا میکنم

ته دلم واسه تک تک بیانی های کنکوری ارزوی حال خوب و موفقیت دارم

بخصوص ' داداش امیر' پسر خوب و مودب ک میدونم امسال میتونه رتبه خوبی بیاره ان شالله کنکورت رو خیلی خوب میدی برادر کوچیک خودم

و بجه های کنکوری دیگ مطمینن میتونید از پسش بربیاید فقط جا نزنید و تمام توانتونو سر جلسه به کار بگیرید

میدونم امسال تو بیان میاید میگین ک رسیدین به هدفاتون! ^_^


یه تغییر

امیدوارم بتونم 

حالا بیشتر میام میگم

فعلا یه کتابو میخام شروع کنم به اسم 

لطفا موفقیت را باور کنید

میخونم و میخونم و میام نظرمو میگم

قطعا نباید جا بزنم

اره گریه اره

ولی جا زدن اخه؟ 

انقدر تو دلم رویاها دارم ک نباید خرابش کنم این همه سختی نکشیدم ک تو دانشگاه جا بزنم 

قطعا من مسولم نسبت به تک تک جمله هایی که تو دانشگاع باید یاد بگیرم تا موفق شم.

یه سری ویژگی های اخلاقیمم باید تغییر بدم.

تو بیان هم بیشتر بیام✌

دلم واسه فضای بجه های قدیم تنگ شده

از خیلیاشون بی خبرم :/

پ.ن: حتی اگ قوی هم نیستی اداشو در بیار خب



صبر میکنم صبر و صبر و صبر
چشمام میخوره بهش:)))
خودشه! نکنه رویاس؟ خواب؟ توهم؟؟ :|
ولی نه خواب نیست!
خودمو کنترل میکنم و یه ساعت بعد میگم قبوله!
هیچ حرکت دیگه ای نمیکنم و فقط و فقط زل میزنم و نگاه میکنم
بعدم میرم پیش خانوادم با شادی:/ جوگیر شدم باز! :)) خداروشکر میکنم و اینبار از ته دل میخندم 
مونا بهم پیام میده و شوخی میکنه و منم و جوگیری دوباره و تمام و تمام
به وقتِ20ام! مینویسم ک یادم بمونه
 پ.ن: میدونم خیلیی گنگه این پست ولی من نمیتونم الان باز کنم موضوعو ولی به وقتش حتما میگم
پ.ن2: چرا بعضی از استادای این طورین؟3 نمره از همه کسایی ک حتی یه جلسه غیبت کردن کم کرده ^_^ منم به جای 16 13 شدم:)))
زیبا نیست؟!
پ.ن3: اون روز دلم یوهو گرف بغض کردم کاش اون جوری نمیشدکاش محو میشد اون اتفاق از ذهنمو کاش هیچ وقت اون شبای لعنتی پیش نمیومد

خیلی روابطم با خدا بد شده
دلم سر یه قضیه ازش خیلی گرفته
خیلی
نیاید بگید حکمت و اینا 
الان نمیتونم بپذیرم واقعا الان بیاید کمکم کنید که روابطم بهبود پیدا کنه
چون من سر اون قضیه کم از کس دیگ نداشتم ولی اون شد ولی من نه. غرور له شد
راهکار بهبود دارید؟ 
میشه کمک و دعا کنید.
حتی دوست ندارم دیگ برم گار یا امام زاده نزدیک محل

دیوونگی یعنی من اینجا بشینم و به تو فکر کنم

قطعا عقلم هزار بار بهم میگ بهتر از تو هم هس ولی دلم خوشه به تو!

چی بگم من همیشه مغرور بودم ولی هیچ وقت خودخواه نه

ولی تو خودخواهی خیلی

تموم باید کنم این جریانات فکری رو بچشم یه زندگی نو و تازه رو

_

یادم بمونه: اره نه اون 3 درصده متعادل :)

_

حال روحیم خیلی خوب نیس به محض بهتر شدن مینویسم واستون ترمک های عزیز

این پست هم مربوط به حال دل خودم بود و ربطی به دانشگا و رشته نداش


دارم فک میکنم به اینک هرگونه کار کوچیکی ک میکنم تهش میگم عیبی یوخ؟:|

نکنه از دیدگاه اون زشت باشه! :(

ولی ایا اونم انقدر ها به فکر هست؟

در عین انتظار ازت و دوست داشتن دلخور هم هستم یکم.

و خسته از خودم

هنوز خیلی زوده واسه به این شدت درگیر شدن.

میشه دعا آرزو. هرچی ک اسمش هست و میزارید بکنید برام؟

خیلی دلم پره این روزا

ضعیف و احساسی و گنگ شدم

#به رنگ شیرین


سلام من!

الان که داری اینو میخونی داری دوران ابتداییتو میگذرونی!

یه دختر شیطون ریزه میزه ای:دی

و البته پر حرف 

اگه حرفی تو دلت میموند و ب مامانت قبل خواب نمیگفتی خوابت زهر میشد زهر! 

رفتی راهنماییتو اون دوران برنده فلان مسابقه شدی و الان؟

باید بگم دوباره رفتی تو مسیر همون مسابقه منتها با نوع مدل دیگ و اون شده یکی از تنها دلخوشیات تو شهر غریب شاید

دوران راهنمایی مسیرتو خارج از المپیاد کردی

و دلخوری دبیر و 

نمیدونم کی بود کی شد ک دیگ نگفتی حرفاتو به مامانیت؛،جم کردی تو دلت 

و ی دفعه تو اوایل سوم دبیرستان ریختی بیرون و 

وای برتو ک یادآوریش تلخه برام تلخ

از دبیرستان درس بیشتر یادمه + هوس های نوجوانی:|(هرروز دلبسته یکی شدن:/) + دغدغم راجب دین

و الان؟ درس هست ولی هوس نه(:

دغدغه دینیمم خیلیی وحشتناک زیاد شده! طوریک گاها میترسم از خودم و این دغدغه هامحتی میترسم ک بنویسم ازشون تو وبلاگ میترسم:)))

من جان!

سعی کن لذت ببری از اون موقعت

کمتر سمت بازی کامپیتر بروکمتر برو سمت سایت 98ای ها و هم میهن:/

چشمات ارزشوون خیلی خیلی بیشتر بود

من جان

سعی کن کلاس موسیقی بری+ زبان

بازم درگیر ارایش زیاد نشو و همین طورکی سادگیتو عشق است:دی

بیشتر کمک حال مادرت باش و مرتب تر نگهدار اتاقتو:|

(الان واقعا مرتب ترم:/ )

وارد دانشگا ک شدی تمامت مثل الان باشه اما

ساده نباش ساده دل نده و خیلی درس بخون

پ.ن: مرسی از دعوت 

ببخشید با تاخیر نوشته شد(:


به شدت احساس تنهایی میکنم.

امروز  کل مسیر دانشگاه ب خوابگاه زدم زیر گریه

کل ترم قبل برام مرور شد و گریه ی من بیشتر

من خیلی حماقت دارم میکنم و کردم خیلی!

سعی میکردم پرت نشم تو دل حاشیه ها اما

نمیدونم چی شد؟

که خیلی راحت باختم

تو همه چی!

درسدل! عقل!

امروز بخاطر همه چی گریه کردم و خودمو چلوندم تو آغوش خودم

آررره من این روزا فقط خودمم وخودم

به سرم زد که بگذرم از این شهر

و برم ی جای دیگه

اره من ی دیووونه مجنونم

ک دلخوره از همه چی و همه کس

جواب محبت؛ دوستی؛ اعتمادش میشه سنگ بودن

من حسابی خستم

#از جنس سنگ شممثل خودش! خودشون


یادتونه گفتم میخوام ریسک کنم؟!

بی خیال شدم بخاطر احترام ب مسولِ مخالفِ مربوطه

میتونسم با پارتی تپل درستش کنم اما نخواستم

خودم نخواستم 

و نمیدونم تا چ حد درست یا غلط بود اما حس الانم بی خیالیه و فارغ بودنه

این ترمم ترم راحتی نیست واقعنی نیاز به تلاش و تلاش دارد

و باید شروع کنم.

.

من حقیقت فارغ از دین و چیزای دیگ ک بولد کردن واسمون ؛خوشم نمیومد از فلان پسرک!

دوری میکردم ازش و تو جلسه وقتی میدیدم دخترا رو همون اول به اسم کوچیک صدا میزنه و کنارشون میشینه با خودم عهد کردم اگ حتی ی بار اسم کوچیک من با پیشوند یا پسوند بیاد ورد زبونش دیگ نرم جلسات:/

و این اتفاق هیچ وقت نیفتاد و الان؟ امروز؟ فهمیدم ی آدم پست و پر ادعاس!

وبدش نمیاد تجربه ی زیاد با دختر ها رو

و این تنها دلیلش روی زیادی ک میبینم دخترا میدن بهش

تعریف های زیاد الکی از کاراش و اینا.

حالا خوبیش اینه امسال از جلسه میره و به قولی جوون بابا:دی

.

روایت داریم درود بر زبانی ک غلطانه باز شود!:|

و گند زده گانیم

روایت شیرین رو با ی اشتباه محض به یکی از ترم بالایی ها گفتم و وای بر من


نمیدونم چی بگم و چی بنویسم.

با هم اتاقی های جدید الان رابطم بد نیست. 

جز شلوغی ک پر میکنه فضای اتاقو ولی خب فعلا ک درسا سنگین نیست بعد ها هم میرم کتابخونه نهایت

این مشکلی نیست 

اما قضیه فردا؛ صحبت ؛ ریسک ؛ و اون قانونی ک امشب فهمیدم که

امیدوارم خوب بگذره

آرزو میکنید ک خوب پیش بره؟ =) 


بهم گفت مشکل تو و و هم کلاسی هات اینه که این شهر دانشجویی رو به منزله ی محل زندگی در نظر گرفتید

میگف چرا تلاشتون کم؟

میگف دغدغتون درس نیستقدر درس رو نمیدونید

میگف این دور همیاتون نخوندناتون تو پنج شنبه و جمعه ها سمه

دیدم راس میگف

الان من ب اندازه همین تایمی که رفتم کلاس و دانشگاه واقعا چی حالیمه؟!

همین واحد هایی گذروندیم مثلا

حتی همون درسایی که 18 گرفتم و چ درسی ک 13شدم

تو ی رنجن علمم! هیچ و پوچ شاید

راستی شما چیکار میکنید که تو دانشگاه کارتون درس بشه و درس و درس؟!

# حرفای یه عینکی کت دوست بهم

# خودمو پس بدید بهم


موندن بین  دو راهی منو میترسونه همیشه

یه جورایی تطبیق با هرکدوم سخته برام

و هرکدوم ب اندازه خودشون ریسک پذیر

ته دلم امید دارم به خودم اما یه وقتایی پام ناخودآگاه ممکن فرم تلو تلو شده ها رو بی محابا طی کنه

این طور بگم ک

نه هراس

نه امید

بلکه ادغام هراس و امید

میشه خلاصه ی  کل حال الانم

ولی دوست دارم ریسک راه اولی ک خودم خواستمو بپذیرم و برم تو دلش

مثل جسارت زدن تو دل دریا که میترسیدم  گریز ناشی از اون احتیاط بود و درست؛ اما تا یه جایی.

. ن اینک فقط از ساحل نظاره گر شم و حتی یه قدم هم لمس نکنم آب رو

و الان دارم میرم تو دلِ انتخاب اولمولی همراهی میخوام

و میدونم تا انتهای این مسیر فقط خودمم و خدامو انتخابم

پ.ن : مثلا چ جور میشه برخورد کرد با کسی ک عاشقته و میگ صلاحتو میخواد اما حرفاش قابل هضم نیست برات؟ 

میدونید کارم شاید کامل متطقی نباشه اما بی عقلی هم نیست(:

چطور میشه رضایتشو بگیرم؟! چطور نرم میکنید آدمای دور و برتونو؟

و دقیقا مقابل ادمی ک  میگ دوستت داره یکی هس خشک و استبدادی

اونو چطور میشه نرم کرد؟!


یه وقتایی حس میکنی تو سیاهیِ مطلقی

هرچی دست و پا میزنی که خودتو نجات بدی از این مخمصه دلهره آور بیشتر میری تو قعر

و اونوقته که حس میکنی تموم شدی

دیگ دست و پا نمیزنی تنها یه گوشه خلوت میشه مرهم این روزای باقیت

و من میون این تاریکی و این قعر

میون این عمق ناامیدی و کنج خلوتم هرازگاهی به آسمون بالای سرم به نشونه هراس و امید زل میزنم

گاها اشک میریزم و گاها شاید بیشتر مچاله میشم تو خودم

اما ته دلم این روزا میگ هنوزم یه امیدی هست

قبلا هم بوده حتی همون موقع  ک با هر دست و پا زدنم بیشتر غرق میشدم تو این باتلاق سیاه

*میدانی ما نه تو را فراموش کردیم و نه دشمنی*

این حرف همون قرانه

میشه بعد این سیاهی مطلق غرق روشنایی شم؟

آنقدر غرق شم ک چشمام از نور زیاد درد بگیره و من سیراب بودنت کنار خودم شم

میگم ک حال دلم نا متعادله

امید میخواد و روشنایی

طلب میکنید براش؟


انجام کارهای اداری و واریز فلان مبلغ به وجه فلان تا حدی جذاب بود برام و البته اندکی خسته کننده شاید

اما خب راضیم از خودم

تفاوتِ اخلاقی الانم با ترم یک رو دوست دارم

و اگه الان شاید ترم یک بودم الکی خودمو اذیت نمیکردم

حقیقت ترم یک با همه شیرینی تجربه و لمس دنیای جدید سخت گذشت

واسه منی ک قرار بود بشه تقطه عروجم حتی نزولم شد:|

گذشت و شد تجربه

حقیقتا من و همه هم کلاسیام چن سال دیگ تموم میشیم از کنار هم و این یعنی زیادم حرص و جوش نخوری سر فلان رفتار هم کلاسی قطعا عقلانی تر

الان فازم مدلی شده ک سعی میکنم خیلی خیلی صمیمی هم نشم با هم کلاسیام

باید بپذیرم ک این تفاوت رفتاریشون بخاطر جنس مخالف هست و احتمالا خواهد بود!( این فقط مربوط ب مساله #شیرین نیست و کلا همچین جوی هس:/ )

پس باید کنار بیام و تمام خودمو تو دوستی نریزم ب پاشون

بی خیال تر شم نسبت به همهههه چی

و البته درسسس

و پیروزی تو یه بحرانِ سخت درسی شاید

پ.ن: پروژه دلبر در چ حالی؟ مرسی ک دبیر اسبق و اعضا حمایت کردن از من مرسی  #رشد داشتی #مجله

پ.ن2: خیلی دوس دارم الف شم این ترم:( ولی فقط دوس دارم انگار:/ جم کن بابا یه حرکت بزن

پ.ن3:  فلسفه وجودی خدااگه کسی دونست برام بگه خیلی واجبه

اگ میشه علمی یا فلسفی بیانش کنید


نوشته بود میتونی سر ریز بشی ب سمت عرفان و الهی و 

و میتونی آنقدر غرقش بشی و توجیه کنی اشتباهاتش رو و در اخر حسرت بخوری

و انتخاب من؟

سکوت

حرف زدن شیرینه اما اونی ک نهایت میدی تحویل طبیعت اطرافت مهمه و من نمیدونم تهش چ خواهد شد

#ش یا شایدم #آدم جدید از نوع شهر دلبر


اون شب  که اومدم گفتن نیست کسی که جوابتو بده

یکم با یه نفر که  فکر میکردم میتونم جوابمو بده حرف زدم کمی آروم شدم اما هنوز دوز دغدغه بندی ام بالا بود

امروز وقتی گفتن یکی هست دلو زدم به دریا و رفتم پیِ پاسخ

مهربون حرف میزدحتی صوت بلند اتاق بیرون مانع از این نشد که گوش ندم به حرفاشگاهی نجوا میکرد ولی بازم خوب بود

بهم گف اگه همین الان بری بیرون اتاق و برگردی و ببینی تو اتاق یه سینی پر پیراشکی:دی  رو میزه چی به ذهنت میرسه؟!

گفتم خوب میگم از کجا اومده؟ 

گف پس دنبالِ علتشی! و میدونی یوهویی اینجا خلق نشده جهان به این عظمت ؛ این ستاره هایی که هی تولید میشن تنوع این همه نوع میوه تو اطراف کهکشانخود خود بدنت اینا میشه یوهویی خلق شده باشه؟

گف بهم بگو حتی اگ ابتدای جهان از یه ذره متلاشی شده بوده باشه

خوب اون ذره از کجا اومده؟؟ حتی اگه کل دنیا از انرژی باشه خوب مگ خود دانشمندا نگفتن انرزی خود ب خود به وجود نمی اد و خود به خودم از بین نمیره! پس بهم بگو این انرژی از کجا بوجود اومده؟؟؟ خالقش کیه!

گف خیلی از دانشمندای درست و حسابی هم به خدا اعتقاد داشتند

مثلا ادیسوننیوتن بوعلی سینا

میگف یکی از همون دانشمندای بی خدا؛ سر برنامه زنده وقتی ی چیزی یادش نمیاد ناخوداگاه میگه گاد! کمکم کن!

میگف ذره ذره برو جلو

گف خوبه دنبال حقیقت میری و حواستو جم کن

میگف الان همون ادم سابق باش نماز و ول نکن 

گفت در مورد ادم بودن هم بگم که ممکنه الان ضربه بخوری در مقابل کار خوبی که پخش میکنی سمت یه نفر!

و اون یه نفر در مقابل کارت بدی کنه ؛ این مهم نیست

مهم اینه این وسط تو رشد میکنی

صبور تر میشی 

میگف یه شاخه گل که فقط تو شرایط راحت رشد میکنه اگر سختی بهش برسه خشکی برسه از بین میره 

ولی گلی که نیاز به کسی نداره و تو هرشرایطی تنهایی بی آب دوام میاره!

ارزشش بالاتره

پ.ن: باید رو حرفاش فکر کنم باید

پ.ن2: راسی کسی کتابای مکارم شیرازی رو خونده؟؟ خانمه کتاباشو معرفی کرد بهم نمیدونم خوبه یا نه

پ.ن3: ادامه داره این مدل پست اگر دوست داشته باشید

این خانم رو دیگ نمیبینم اما احتمالا راهنما گر های دیگه هم باشن تو این عالم


گاهی حس میکنم که شاید بیش از حد سفتم تو دانشگاه

مثلا اینکه نه سلام میکنم به جنس مخالف و نه تا حالا باهاشون بیرون رفتم

و میگم یکم شل کن خودتو دختر!:|

ولی خوب نمیتونم

دوس ندارم بگم چن ترم ک گذش عوض شد

از طرفی کلا مخم دلیلی هم نمیبینه واسه این چیزا:/

در نتیجه با همین فرمون میرم جلو

کلا شخصیت من عجیب تو دانشگاه و خوابگاه و حتی اینجا متفاوتهه:|

+عاشق لباسای رنگی رنگی*_* + نی نی تپل سفید*_*

++ میشینی رو صندلی اونم میشینه رو صندلی  و نگا میکنه بلند که میشی میری ی جا دیگه اونم میره یه جا دیگه نکنه خوشش میاد ازم؟[افکار ترمولک]

+++ بیاید ایده قرانی بدید! موضوعات جذاب قران چی بوده واستون؟!

مدیونید فکر کنید استاد تفسیر فرمودند:دی

++++ خدایی باید ب یه سری از دخترا بگیم تیپ سنگینتو باور کنیم یا ذات عجیبتو؟! فقط امیدوارم فاز حقیقی همه زودتر علنی شه واسم:(

+++++ امروز زنگ زدم به یکی از استادای درجه یک کنکورم*-* حل شدم تو حال خوب موقع حرف باهاش 

 


نمیدونم چرا معرفت زیادی پای هر آدمی میزارم

چرا آنقدر احساساتی ام؟ 

من همیشه از محبت بیش از حد ضربه خوردم

اصلا فاز تعریف و اینا نیست

و اغراق هم نمیکنم ؛

تو تک تک لحظه های افتضاح بقیه پیششون بودم 

ولی خیلی وقتا تنها موندم

هربار تصمیم میگیرم تو خوشیای بقیه باشم کنارشون ولی هربار اشتباه میکنم.

چرا بزرگ نمیشم من؟

امروز دو ساعت تو یه صفحه از کتاب قفل بودم و این یعنی شاید خ ر ی ت

پ.ن: خودم بدم میاد از اینکه اینجا غر بزنم:(

این هفته به افتضاح ترین حالت ممکن درس خوندم

نمیتونم برم سمت درس و خستم از این وضعیت

هیچ راه کاری هم واقعا به ذهنم نمیرسه و خیلی چیزا داره تلنبار میشه رو هم.

با این اوصاف فک کنم دیگ الفی بای بای 

و نیفتم هم قبوله:(


شده تا به حال از شنیدن ی جمله ک شاید صدم ثانیه حتی طول کشیده ذوق کنی حد و اندازه چن ساعت؟ و چن روز و حتی ماه!؟

شده که کسی ی چیزیو و نگه و تو فرو بریزی قدِ تمام عمرت از بدو تولد تا به الان حتی؟!

شده ک ی فرضیه تو وجودت چنگ بزنه و تو هی قورتش بدی از گلوت ب پایین ک کمتر حسش کنی؟!

شده هی وقتی میخای بریزی بیرون کلمات رو هی اطناب بری؟!

و هی نتونیشایدم

نمیدونم نخوای که

بگیش!

ب قول هوروش  بند #من الان این حالو دارم! چه بی قرارم! تو رو ندارم#

پ.ن: نتم قاطیه سر میزنم در اسرع وقت و تونستن بهتون

 


بعد مدت ها سلام!

هوای پاییزییتون بی آنفولانزا :|

حقیقت اونقدر حرف ها دارم ک نمیدونم از کجا سر ریزشون کنم تو این پست

از دانشگاه و امتحان ها بگم؟ از گذر  درسِ غولی ترم یک و دو بگم یا برم سراغ شلوغی سرم تو این روزها تو مسئولیت شبه پروژه؟!

خلاصه چی بگم؟

راسی بگید ببینم کسی بوده ک تو انجمن ها مسئولیت داشته باشه یا نه؟

خوبه مسئول شیم یا هیچ منغعتی نداره!؟

سود و زیانش چیه مثلا؟

بهم گفتن در حد اینک یه پیچ اینستا هم بزن براش و مدیریتش کن!

انجمن مسخره ای نیست و اصالت تو دانشگاه داره. 

راسی! تردید دارم نسبت به انتقالی به یه شهر بزرگتر!

مزایا و ضرر هاش چیه؟ :)

اون شهر هم شهر خودم نیست اما خب بزرگتره! الانم شهر غریبم البته و شهرش شهر بدی نیست

ولی خب دانشکدمون پر حاشیس و مطمینن شهر بزرگتر هم حاشیه های خودشو میطلبد

راسی

از شما چخبر؟

وبلاگم پر ستاره روشنه

 من اما میام و جز به جز میخونمتون. 


نشستم تو کتابخونه و خیره ب ساعت زل میزنم به کتاب دلبرم

نمیدونم چی شد و کی شد ک آنقدر غرق اون پروژه شدم

فقط میدونم همون روزای اول پیگیر بودم از ترم بالایی هام

هی میپرسیدم و آخرم پیداش کردم

اولین بار ک پامو گذاشتم تو جلسه پروژه ترسیدم!

نه ترسِ اون جوریا

ترس یه مدل دیگ ک نمیدونم چطور بنویسم اینجا

ولش کنید اصلا 

داشتم میگفتم ک آره حقیقتا ترسیدم حس میکردم با توجه به محدوده تفکراتم خیلی راحت پسم بزنن اما نزدن

عوضش همون روزای اول سعی کردم نشون بدم شاید من محدودیت فکریم متفاوت شما باشه اما خب اون جوری هم تو ذهنتون منو بولد کردید نیستم.

و کم کم یخ درونم آب شد

حتی تو خود دانشگاه هم حس کردم همین تفاوت محدودیت فکری چندانم بد نیست

انگار همین ک دورم پر تفکرات متنقاضه چندان هم بد نیست و این هم باعث بیشتر خودمو بشناسم هم اینک چالش های با حالی پیش روی من میزاره

من از ترم یک تا ب الان پر چالش بود روزام اما الان ک برمیگردم عقب میبینم ک گذشت و الانم هست البته ها

اما ب وحشتناکی ترم های پیش نیست یعنی خودم تلاشم اینه ک کنترل کنم محیطمو

این روزا دارم میفهمم هرچقدر سر خودتو شلوغ کنی حال خودت بهتره

اره اره سخت تره اما حال واقعیت بهتره

این روزا افسوس قبلو میخورم اما حس میکنم میتونم یکمی امیدوارم باشم ب آینده

البته ک قطعا بازم چالش دورمو میگیره اما بازم میگذره مگه نه؟!

پروژه دلبر هرچی خوب یا بد وجودش بهتره برام

به این دارم میرسم حالتون ک حس کردید خیلی هم اوکی نیست سرتونو شلوغ کنید

آنفدر شلوغ ک فکر کردن به حاشیات به کسری از دقایق و ثانیه ها میل کنه

همین

 


یه جا بود نوشته بود از تنهاییات لذت ببر

بد ندون تنها بودنو!

نوشته بود تنهایی باعث میشه ک بیشتر واسه دل خودمون وقت بزاریم

بیشتر تو حس و حال و علایقمون پیش بریم و 

خلاصه تو یه کلمه چرا فکر میکنید حتما باید تو لحظه هاتون با این و اون باشید! شاید کمی خلوت کردن بهتر هم باشه حتی

و چرا یاد نمیگیرین از تنهایی لذت ببرینن

 

نمیدونم نمیدونم این انتخاب من میخواد بشه یا اجبار از وضعیت کنونی

اما حرفاش منو برد تو فکر

حس میکنم خیلی وقته وقت نزاشتم واسه خودم درست و حسابی!

پ.ن: فردا امتحان دارم و نیازمند انرژی مثبت قلباتونم(:


امسال بر خلافِ همیشه شب یلدا سهم من شد خوابگاه

نه تجربه تلخی بود و نه شیرین

یه دلم دل دل میکرد که پر بزنه و بره تو اون کوچه قدیمی خونه باباجون و 

یه پلاستیک پر نون خامه ای بگیره دستشو و سفره یلدا رو بچینه

از اون آلو سهم دل شکموش بشه و خونشون هی دولا راست بشه، هی کار کنه، هی تو دلش غر بزنه به نوه های تنبل و هی غر بزنه و هی غر بزنه

تهشم ک برمیگرده خونه بشینه سفره غرشو جلو مامانش باز کنه و بگه خیلی تنبلن این فامیلات!: دی

چرا من و تو باید فقط کار کنیم و آخرم آبجی کوچیکه بیاد حمایت کنه ازمو و این جوری تموم شه یلدا +_+

اما خب نشد

امسال هیچ کدوم از اینا نشد 

حتی نشد که انتهای شب یلدا خونه بابا جون ختم بشه به خونه اون یکی مامان بزرگ و تا نصفه شب و خوابالو با اونام شب یلدا بگیریم.

آره نشد ک بشه چون سهم من تماما همین گوشه کنج اتاق بود با دوستام!

بد نگذشت خوب بود حتی وقتی که فال های من فقط میشد نگران نباش و امید داشته باش

و واسه دوستام میشد عاشقونه و اینا:|

ولی خب هنوزم میگم یلدا با دوست هم بد نبود 

اما خب دله دیگ!

یلدای خونه بابا جونو خواس

 


یه جاهایی از زندگی میمونی چیکار کنی

یه دلت میگه توجه و اون کار اشتباهه و بد داری میری تو قعر

یه دل اما میگه برو تو دلش! و فکر بد نکن قد یه ثانیه و ی لحظه

# دلم میخاد بریزم بیرون و همه چیو بگم به مامانم! اما همش نگرانم که نگرانم شه

و الکی هرس بخوره:(

نمیدونم نمیدونم چیکار کنم! از ی طرف چون شهر غریبم دوس ندارم غصه مو تو اینجا بخوره

صلاح به نظرتون گفتن درد و دلای شخصیتون به مادر هست یا نه؟

مزیت و معایبش چیه؟ کدوم بیشتر میچربه؟ 


باید بگم دلم غذاهای خونگی مامان پز میخواد و تمام!

#فقط تموم شو لعنتی

من همون آدمیم که حساس به غذا بود!

هر خورشتی جز خورشت مامان جونش و فک و فامیلای خوب اشپزش از گلوش پایین نمیرفت حالا خورشتای داغون اشپز دانشگاه حتی قیمشو!

فکرشو بکن قیمه! :/ غذایی ک ی تایمی متنفر بود ازش رو میخوره!!

چرا؟ چون نه وقت غذا درست کردن داره و نه حوصلشو لا ب لای این همه شلوغی کار.

تموم شو فقط

تموم شو


فقط قفلم همین!

امروز با شنیدن وا رفتم

ادم خیلی انقلابی  نیستم 

اما حاج قاسم سلیمانی ادمی نبود ک بشه به دین و فقط نسبتش داد

اون ی دنیای دیگ بود واسم

ی دنیای دیگ

اگر شاید شهید نمیشد سهم من میشد دیدنش

و من الان تنها کاری ک میتونم بکنم 

ی چیزه

ی چیز


میم اب میگف بیش از حد وقت گذاشتی براش.میگف هرکسی به مثل

برو سراغ قانون نیوتن هر عکسی ی عکس العملی

خیلی این روزا درگیر این فکرام

چجوری باشم؟

هربار مقابله به مثل برخورد کنم یا بازم نرم شم؟

میدونم فلسفه غرق اینه ک تو مثل بقیه نباش و اینا

اما واقعا ی جایی دیگ نمیشه

بخصوص وقتی واسه ی رفیقی ک یک ترم تموم سنگ تموم گذاشتی،

تا حدی ک اگ حالش بد بود از همه چیزت میزدی براش

بلیط برگشت جور میکردی براش و 

و همه اینا توی ی شب بره از یادش

تموم خوبیات خلاصه شه توی ی جمله و پرت شه تو صورتت و توهین با حرص بشه سهمت 

داد زیاد اونم بی دلیل

سر شاید حسادت اونم حسادت هیچ و پوچ

قشنگه واسم وقتی میبینم سر هیچی ک ندارمم نمیتونن ببینن

نمیدونم ولی این بار دیگ نرم نمیشم

با 'بعضی ها در حد خودشون باید بود

 همین

فقط کاش میبینمش ی جور شم ک ندید بگیرمش انگار ک اصلا نیستشنیستش


اصلا اونجا شاید یه جایی خیلی فراتر و بهتر از اینجا باشه!

ی جایی آروم و پرِ حس خوب

نمیدونم نمیدونم موندم بین انتقالی ب دیار مرکز!

یا موندن تو همین شهر

برم ؟

نرم؟

هروقت شرایط سخت میشه تصمیم ب رفتن میگیرم

میدونم اونجا شاید مثل اینجا شهر غریب باشه 

اما شاید

نمیدونم کاش نمیرفتم تو دل مسولیت

اونجوری دل کندن از اینجا  شاید واسم آسون بود

آسون


دیشب خیلی روز سختی بود.

نتونسم خوب بخوابم شاید در کل یک ساعت و خورده ای

رفیق آشنا شده تو سرمام بیدارم کرد وگرنه ممکن ب خواب موندن بود:|

حجم خیلی بالایی بود 

فشار آنقدر بهم اومد ک یه دفعه همش تخلیه شد تو سینک روشویی

بس ک نسکافه خوردم واسه بیدار موندن

نمیدونم چی میشه

نتیجه اش خیلی مهمه خیلی 

امیدوارم لاقل پاس شم:(

میگن ک خیلی سخت میگیره

امیدوارم خوب بدم و حداقل اینکه پاسو بشم

استرسم شدیده سرش و حتی پتانسیل گریه هم دارم

ما ک میریم سر جلسه اما شما دعا کنید خوب بگذره


ی تولد یوهویی واسه دوستم تو خوابگاه 

به وقت دیروز :)))

درسته ک ساده بود اما از هیچی لاقل بهتر بود.

حس کردم عمیقا خوشحال شد•_•

#حس خوب

# یه مقدار از کیک تولدم دادم به جهادة خانم  و هیاتة خانم

اونام خوشحال شدن :)

حس خوبی بود بعد این همه غصه 

# تولد مهسا( هم)


یه خدایی که اون بالاس و خیلی وقته فراموشش کردم

یه خدایی که نباید شک کنم دیگه بهش

چون اون جوری ب پوچی مطلق میرسم

حضورتو کنارم حس میکنم رب :(

وقتای خلوتم وقتی هیییچ کس نیست دورم

وقتی هربار ب زور بساطمو جم میکنم از دور اطرافیانم 

تو بودی

خیلی هم بودی حتی وقتی که چن سال پیش تو حرم اون خانومه رو فرستادی ک دلگرمم کنه

بهم بازم ثابت کن ک هستی کنارم

بگو ک تو هستی حتی اگ کل دنیا سر جنگ بگیره

بگو هستی و من درگیر نمیشم

بگو هستی و من هفته دیگ شادم

بگو هستی

بگو


ترمِ فرد ب اندازه فرد بودنش دلنشین بود برام! 

اما مطمیئنم این یکی بهتره

حس میکنم دارم بزرگتر میشم و پخته تر و راضی ترم

راضیم از اینکه از اکیپی جدا شدم که متعلق به من نبود

اکیپی که وجه تشابه مون شاید بشه گفت هیییچی نبود، من دختر همه جایی رفتن نبودماز اونا نبودم ک تا نیمه شب اهل چت باشم با هم کلاسی های پسرم اما اونا بودن 

از نظرشون من یه افراطی بودم ک خودمو محدود ب سنت کردم

به قول میم.اب من از تنهایی رفته بودم سمتشون ونباید سرزنش کنم

این ترم ترم خوبی بود چون جدا شدم از کسایی ک خودشون نبودن فقط ظاهرسازیفقط ظاهر!

دیگ اینکه راضیم از خودم چون تموم دارم میکنم قضیه اوشون رو! 

دیگ دوس ندارم درگیر حس ب ادمی شم ک نمیدونم سهم من هست یا نه

تازه ادمی ک ب خوب بودنشم مطمیئن نیستم خیلی :))

میدونم ک بهترینه رخ میده واسم میدونم  

و فقط صبر میکنم، کاری که باید از اول میکردم 

و دیگ چی شد این ترم؟!

بیشتر و بیشتر فعالیت کردم تو انجمن^_^

مهم نیست نتیجع میده یا نه! مهم اینه ک فکرم آروم تره^_^

و در آخر اینکه من همون دختر دبیرستانی دیروزم! همون قدر مشتاااق

همون قدر فراری از من همونم و میشم بازم میشم:)

این ترم برنامه ها دارم مال خودم و زندگیم و همه چیم همه چی. 

 

 


گفته بودم که راضیم از جدا شدن از اکیپ سابقم

و باید بازم بگم که راضیم

نمیدونم البته باز! میشه گف تقریبا راضیم: دی

احساس تنهایی تو دانشگاه رو دارم  ،تو خوابگاه دوستای زیادی دارم اما دانشگاه نه و این حس بدی میده بهم.

تو کلاس البته بهتره بگم باز دانشگاه اوکیه! اما کلاس و وقت ناهار و تنهایی خیلی رنجم میده

حس میکنم دنیای فکرم خیلی متفاوته باهاشون

نمیفهممشون

نمیفهمنم

من ب راهم ایمان دارم اما نبود کسی شبیه خودم آزار دهندس واقعا اذیتم میکنه

شاید اگر شهر خودم بودم این قبیل مشکلات نبود

تنها چیزی ک اذیتم میکنه تنهایی این روزام تو کلاسه و اینک بقیه چی میگن 

میگن حتما این مشکل داره ک یه دفعه ای تنها کرده خودشو کلا یکم کلافه شدم 

نمیدونم نمیدونم

مسخرس اما بخاطر خیلی گریه کردم چند روز:| خیلی!


بهت گفته بودم دنیا خیلی جذاب تر از اونیه که فکرشو کنی؟!

+ نه مگه تو این طور فکر میکنی؟

اره خب! چرا فکر نکنم؟ یکم چشمای خوابالاتو بمال و از تخت و اون گوشیت بیا بیرون و دل بسپر به طبیعت کنارِ من!

+کنار نبودت دیگه؟

منفی نشو باز، انتظار هم خودش ب نوعی شیرینه

شاید فکرشم نکنی اما قلب منم الان تو کنج اون گوشه تالاپ تلوپ میکنه! درست مثله تو اصلا هروقت حس کردی دنیای جدیدی میخای یاد من بیفت

+ اگ 

منفی نشو!

+باشه 

#تو جان میبری


به وسعت کتابای خریده شده اما ناخوانده قسم! :|

که دلاشفت واااقعا نیاز داره یکی رو ببینه و خودشو سر ریز کنه بهش

اما حیف قرنطینه این روزا نمیزاره

حس میکنم شاید جزو ادمایی که میتونه بدون حرفای خرافاتی

یا شایدم عجیب غریب راه درستو نشونم بده!

اما خب لعنت ب کرونای لعنتی:))))

البته گاها وقتی ی چیز جور نمیشه میگم شاید حکمته! اما خب انصافاً سخته ک واسه همه چی دارم میگم حکمته:/

اما خب تنها راه آروووم شدنم همین کلمس:|

وگرنه کلم پر سواله!

و پررر ابهام های جور وا جور

شما حرف ها دارید به کی میگید؟-_-

 

#دبیر کنکور بود اما زندگی بود واسه خودش


همیشه خدا همین بودم !

از بچگی عاشق حفظ غزل های حافظ بودمحتی اگ ی جاهایی متوجه منظور دقیق واژه های چیده شده نمیشدم

ذوق زدگی سر حفظ فلان شعر و بیت عادت هفتگی ام بود

دفتری داشتم با اسم دفتر شعر های حفظ شده!

هنوز هم همینم

عاشق فلسفه و عرفان و عشق! 

بعد از اتمام یک متن نه چندان شاید منطقی انقدر ذوق میکنم که انگار در عرش آسمان در حال پروازم! :)

هنوزم مثل همیشه عاشق شکلات تلخم ب همراه شیر قهوه

هنوز هم عاشقِ دست های کوچولوی نرم و لطیف بچه هام

و بوی لپ های وا رفتشون=)

عاشق بوی مستِ سبز بهارم

و خیس شدن تک و تنها زیر بارون رو طالبم!

هنوزم بستنی با خرده های شکلات معشوقه اول و همیشگی منه. 

و من هنوزم میتونم بار ها و بارها شاعرِ چشمای یار باشم

منِ سرمست سر گشته هنوزم طالب ارزوهای غرق نشدمم


حدود تقریبا4 صبح بود

پاهامو تو بغلم جمع کرده بودم و میگفتم دیدی نشد! 

بغضم کرده بودم حتی قشنگگگ اشک جم بود ک اره دیدی نشد این همه خودتو این چن روز سختی دادی و اخرم اماده نشد و اینا

فلان دختر قرار بود این کار رو کنه فلان اقا اینو! اما هیچ کدوم نشد حتی فلان دختر هم درگیر شد نتونس

یکم گذشت صفحه گوشیم چشمک زدنگا کردم دیدم ی غریبه تو واتساپ پیام داده

نمیدونم کی بود

چی بود

نوشته بود : سلام خوبین؟ من فلانی ام، این پروژه رو اماده کردم نمیدونم که خوبه یا نه

و من؟ موندم!!!  چون اصلا ی درصدم درست این ادمو نمیشناختم و میگفتم این اصلا این کار رو نمیکنه!!

و یه لبخنددد گنددده نشست رو لبم و تو دلم کلی قربون صدقش رفتم:| خدا منو ببخشه:دی 

و همیشه مدلم این طوره طرف پسر باشه از 12شب ب این ور جواب پیام نمیدم و سین نمیکنم و  افلاین میشم

خیلیییی خودمو کنترل کردم ک تا صبح تحمل کنم و صبح ازش تشکر کنم

اما میدونیین به چی فکر کردم ؟ به اینکه تا خدا نخواد نمیشه من خودمو اون چن روز کشتم

و از طرف دیگ اگه اون بالایی بخواد شده حتی اون لحظه اخر میشه

میشه

#عید رو با تاخیر تبریک میگم

#ی خاطره عیدانه _پروژه عید


شاید بهترین سن و بهترین روزای زندگیم داره سخت میگذره و عجیب غریبب

اینکه بخاطر خودم بودن و کارام باید با ی سریا بجنگم

حتی با کسی که یه روزی فکر و دلمو گاهی مشغول خودش میکرد

و خوشحالم ک عاشقش نشدم اما

همون سهمی ک داره تو فکرم پر میکنه از خودش غلط محض بوده و هست

نمیدونم واقعا

بودن ی سریا کنارم باز خوبه رفیقی ک ترم بعد فارغ التحصیل میشه و

و جهاده که بودنش باز خوبه کافی نیست واسم ولی بازم خوبه

خیلی سخته خیلی

راهی رو شروع کردم ک مقابلم ی لشکر مخالفن 

راهم درسته اما

نمیدونم واااقعا کلافم

نمیخام غرنامه کنم اینجا رو اما دلم گرفته و باید تخلیه شم.

فقط دعا میکنم همه چی درست بگذره

من توان این همه چیزونمیگم ندارم قطعا داشتم که تا الان ایستادم اما خستم

تو این راه دارم بزرگ میشم

اما خستم شدم

گاهی فکر میکنم از همه چی و همه جا بزنم بیرون و تموم کنم ماجرا رو

ولی گاهی هم میگم باید صبور بمونم

نمیدونم واقعا نمیدونم

این روزا سرم شلوغ شده و حوصلمم پایین اومده ببخشید سر نمیزنم

ببخشید


امروز کل اهنگای گوشیمو پاک کردم :| 

 نوشته بود: نزار موسیقی تو رو بنده خودش کنه

و ی کلیپ دیگ که میگف ی نفر

ببین حال روحیت با کدام نوع موسیقی خوب میشه و من هرچی فکر کردم دیدم این اهنگایی ک ردیف شده تو گوشیم از احمدوند و تتلو

تا رضا بهرام و

الان دیگ حالمو خوب نمیکنه فعلا گذاشتمش کنار

چون معتاده اهنگم شاید باورتون نشه اما مداحی دان کردم

ک وقتایی ک دلم تنگه هندزفری و تنهاییِ اتاقم میشه حداقل مداحی گوش بدم

من ادمایی ام ک میمیره واسه اهنگ امیدوارم دووم بیارم

و اینکه اگ مداحی قشنگی میشناسید معرفی کنید بهم چون چن تا بیشتر قشنگ نیافتم تازگی دانلود کردم

ی عمر بنده اون مدل موسیقی بودم ی تایم کوچیکی هم اینور رو تجربه کنم

پذیرای معرفی هاتون تو خصوصی هسم مرسی ازتون

مرسی ک هستید و بازم ببخشید ک هیچی نمیگم و کم حرف شدم پیشتون

ولی قول میدم برسه ب همین زودیا ک ی دختره قوی برگردم

تلاشمو میکنم


به نظرم چالشی سراسر فکره و ممنون از ایجاد این چالش توسط آقای جواد (وبلاگ سکوت)

و از دعوت آقا امیر هم ممنون :)

میدونم شاید ی جاهایی بخونید بگید باشه فهمیدیم دنبال عرفان و این چیزایی اما این تجربه قبل مرگ تو ذهنم اومد و بعد نوشتم. یعنی چیزایی ک حس کردم اگ انجام ندم و بمیرم پشیمون میشم

1

تجربه اون لحظه ای که بایستم و بگم همونی شد که میخواسم،

این همونی که شد الکی نیستااا همون آدمی که میخوام شدم

صبور، مقاوم در عین حال مهربان و عاقل 

2

موفقیت هنری و علمیم برسم ب جایی که در کنار صدای شدیدِ بارون شیر قهوه ام رو بخورم و افتخار کنم به خودم 

3

اون جایی که مطمئن باشم خانوادم ازم راضین  ته خوشبختیم احتمالا تضمین شدس

 

4

تجربه یه عشقِ سالم و خالص در عینِ رسیدن به آرامش

چ عشق مادی و چ عشق معنوی 

 

5

کمک به دلای خسته خانواده های فقر دار و سر زدن ب بچه های بیمار و بی سرپرست و رسیدن بهشون

رفتن ب خانواده سالمندان و خوشحال کردنشون

 

6

لذت بردن از تک تک لحظه های حالم و امیدواری همیشه 

7

پایبندی به اعتقادات و تفکراتم چ الان چ چندین سال دیگ پیش از مرگم

مقبولیت عام (البته به نحو درست :] ) 

 

دیگه نمیدونم اما دغدغه های الانم همیناس✌

نمیدونم کیو دعوت کنم ارتباطم خیلی محدوده

اما همه اونایی که میبینن این پستو

و الخصوص : لیمووو  اسمارتیزداداش مهدی(آقای معلممون)

مستوووور

جناب آبی آسمانی. یک مسلمان تیارااا جان

آلااا  و جناب زیتون

و اقای جستار که متاسفانه وبلاگشونو پاک کردند البته


عدم که همیشه مرگ نیست

میتونه توقف آدم تو زمانی باشه که لازمه بجنگه!

من اسمشو میزارم عدم

علت توقف هم میتونه نشات گرفته از عشق باشه، تنبلی باشه

منطق باشه! یا ؟! .

نمیدونم اما هرآدمی یه جایی میرسه به باتلاق عدم ک لازمه دست و پا بزنه و خلاص کنه خودشو از اون وضعیت

این وسط به خیلی چیزا! و خیلی کسا چنگ میزنه و هدفش فقط رهایی

گرچه ب قول ی بزرگ "به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد"

 

پ.ن: این روزا میجنگم با هوس! عقل! زمان! چاره!عشق! و همه چی 

الهی بشه همونی ک باید :)


یادمه نوجوون که بودم فک کنم15 16 سالم بود!

عشق نوجوانی و این حرفا :|

از اونا ک ملاکت فقط میشه چشم و ابروی خشگل و تیپ و شاید غرور ی پسر

خب راحت بگم ک دل بستم:/ یادمه موزیک گوش میدادم

پروفایلشو چک میکردم وfrown

خدایی یادم میاد خجالت میکشم از خودم!

شنیده بودم پسر درس خونیه یادمه جو رقابتی تو ذهنم باهاش ساخته بودم

و میگفتم کاش ی دانشگاه باشیم با هم

بعدا از طریق یکی فهمیدم ک انگاری با ی دختره ارتباط داره نمیدونسم تا چ حد اما مشخص بود رابطه جدی نداره باهاش

القصه! شکست احساسی خوردم، سعی کردم فراموشش کنم اولش سخت بود ولی بعد ک پخته شدم فقط شد رقیبم و برا همین حس عشقه پرید

و حالا الان ک شهر دانشجویی هردومون فرسنگ ها با هم فاصله داره و من

هیچ جایی از ذهنم ، وجودم تعلق نداره بهش.

انگاری بدشون نمیاد بیان جلو و از طریق افرادی رسید ب گوشم

و وقتی ازم پرسیدن حست چیه خودم موندم ک چی بگم

پیچوندم همه چیو و بحثو عوض کردم

و باید بگم میدونید حرفم چیه زمان ک بگذره شاید خیلی چیزا عوض شه

تو نوجوونیام فکر میکردم مادرش خودش ازم متنفرن

و حالا

اما الان خودم موندم ک من موافقم یا مخالف

خیلی از حسای وجودمون ممکنه تغییر کنه زمان خیلی چیزا رو عوض میکنه خیلی چیزا

ی چیزای پنهانی رو میکنه! ی چیزای خوبی رو بد میکنه! رفیقتو دشمن میکنه! کسی ک خوشت نمیومد ازشو رفیقت میکنه جوری گ اون ادم درد و دلاشو فقط ب تو میگ!

زمان خیلی چیزا رو تغییر میده خیلی چیزا رو. 


چن ماهی میشد که رمز بیان رو گم کرده بودم و از طرفی نمیخواستم وبلاگ جدید بزنم اما خب بالاخره در بایگانی هام یافت شد و دوباره تو وقت خلوت پناه آوردم :)))))

اون روز رزیدنت بالین زهرا . ز بهم پیام داد و بابت پروژه حرف زد.

دروغ نیست بگم تو آسمونا بودم:)

داشتم شاد و شنگول تو عالم خودم سیر می کردم. که با دیدن یه پیام از بچه های دانشگاه بقیه الله جا خوردم.

اصلا اینکه منو از کجا پیدا کرده بود یه مساله بود و اینکه میدونست من تو پروژه شرکت کردم و داره به نتیجه میرسه بحث بعد.

راستش دلم نمیخواست جوابش رو دقیق و کامل بدم. میدونستم اگه شروع کنم قراره ساعت ها صحبت کنه احتمالا

م که صحبت کردم گف  لازم نیست درگیرش بشی و جواب نده اصلا.

بنابراین تصمیم گرفتم فعلا جوابش کامل ندم  با اینکه رشته و فیلدش قطعا بعدا کمکم میکرد. ولی خب اول باید بیشتر میشناختمش تا بعداً.

من فک کنم تو دنیای موازی یا دانشجوی ادبیات تهران بودم یا یه رشته تو بقیه الله نمیدونم.

بعد پیام اون فرد یاد ت . آ افتادم . فکرم درگیر خودش و روحیه شه کاش همین طور خوب بمونه. 

این مدت آنقدر بچه های دانشگاهمون در حال تغییرن که میترسم میترسم از تغییرات تدریجی اون هم.

رفیقی که روزی الگوی من بود از لحاظ باور و عقیدت الان اون قدر تغییر کرده که دیگ واااقعا نمیشناسم

ولی ت . آ ؟ نمیدونم

کاش یه چیزایی/ جاهایی دست و بالم نمی بست و میتونستم باهاش صحبت کنم قبل اینکه شخصیت فعلی اش از دست بدم. 

پس میتونم فقط بشینم و برا خوشبختی اش دعا کنم! و چی از این بهتر که تو زندگیش آروم باشه و خوشبخت؟ 

ولی خبببب باید اعتراف کنم که دلم تنگه واسه اون روزایی که ترس این اتفاقات آنقدر نبود! و من دیگه نمیتونم به اون نقطه فعلا برسم حتی اگ دستامو به وسعت آسمون باز کنم.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها